محل تبلیغات شما

ببنید. اساسا تصور نمی‌کنم حقِ این رو داشته باشم که به کسی بگم "من رو دوست نداشته باش"، "عاشقم(؟) نباش" و چیزهایِ مشابهِ دیگه! اما می‌تونم برایِ حریمِ خصوصیم و روحم، یه سری حدود رو متصور باشم! این‌که کسی حالا چه حقیقتا و چه تصورا، به من علاقه داره، سرِ جایِ خودش! می‌تونه به من فکر کنه و دربارم بنویسه و. خلاصه، تویِ زندگیِ خودش، بدونِ این‌که به من چیزی رو تحمیل کنه یا بیاد وسطِ زندگیم که یه سری چیزا رو به هم بریزه و. این‌جور کارایِ مشابه، با خیالِ من سرگرم باشه و این حق و انتخابِ خودشه. حتی می‌تونم تصور کنم که اجازه داره من رو به یه قرار یا مهمونی دعوت کنه، برام نامه بنویسه یا بهم پیشنهاد بده؛ متقابلا منم حق دارم دعوتش رو قبول نکنم، نامش رو نخونم و پیشنهادش رو رد کنم! اما نمی‌تونم بپذیرم می‌خواد به‌زور بیاد پیشِ من یا مجبورم کنه نامش رو بخونم یا. چهار روزِ تمام سعی کنه خودش رو به من تحمیل کنه!

آخه من نمی‌فهمم! وقتی که می‌گم بهش علاقه‌ای ندارم، چرا باید ادامه بده؟ وقتی که می‌گم به کسِ دیگه‌ای علاقه دارم، چه‌طور می‌تونم سه روز بشنوم که "اون باشه و منم باشم" و "بودنِ من با این‌که یکی دیگه رو دوست داری در تناقض نیست"؟ وقتی که می‌گم می‌خوام تنها باشم، چه‌طوری می‌تونه بگه "نه، من نمی‌ذارم تنها باشی و دیگه تنهاییات با حضورِ منه و  منم کنارتم"؟ آخه اصلا چه معنی‌ای می‌ده که یه نفر حتی بعد از این که می‌گم بدم میاد، این‌همه گیر بده که "می‌خوام بیام بغلت کنم" و. اون اموجی‌‌هایِ. یعنی چی؟

ابرازِ علاقه؟! با کلِ چیزایی که دیدم، کاملا حس می‌کنم سعیشو کرده که به روحم کنه:| و کاملا حسِ انزجار دارم و. بلاک‌کردن برایِ این موقع‌هاست دیگه! حقیقتا این آدم و کاراش، ذره‌ای برام اهمیت نداشت، چون هیچ‌وقت خودم این‌طوری بهش فکر نکردم؛ ولی واقعا دیگه از حدش گذشته و. من چرا خیلی وقتِ پیش که رولِ رفیقِ شفیقِ منو بازی کرده بود ساکتش نکردم؟ نمی‌دونم! منگ‌تر از چیزی بودم که حواسم به این چیزا باشه.

ولی خب. بلاکش کنم؟ چندبار این آدم رو از زندگیم حذف کردم؟ حسابش از دستم در رفته! اما هربار، به یه شکلی باز برگشته. یه‌بار با یه چیزی شبیهِ این‌که "اسکیزوفرنی دارم و تقصیرِ تو هست" برگشت و. من نفهمیدم چی شد که بقیه فکر کردنِ دوستِ صمیمی یا حتی خیلی صمیمیمه و حتی جلویِ کسی که باهاش بودم رولِ کسی رو بازی کرد که از من خیلی می‌دونه و فلان. یه بارِ دیگه به حالتِ "خب اون دیگه رفته؛ بذار من بیام" اومد و. آخه چه‌طوری می‌شه دوسال کلا هیچ‌جوابی به یه نفر ندی و باز اون آدم ادامه بده؟!!! بعد، اصلا درک نمی‌کنم که چرا باید سعی می‌کرد من قانع بشم که از کسی که دوستش داشتم به‌تر بوده و غیره! وقتی گفتم "معلومه اون به‌تر بود"، چرا باید بازم ادامه می‌داد که "نه، اگه من بودم اوضاعِ زندگیت خیلی به‌تر بود" و. وقاحت چه حدی داره؟!

 

الان دلم می‌خواد بنویسم: ما وقتی یکی رو دوست داریم، دلمون می‌خواد خوش‌حال و آزاد باشه و به چیزایی که دوست داره برسه و. چه‌می‌دونم! وقتی حتما باید اون آدم رو داشته باشیم و می‌خوایم "هرطوری شده" به دستش بیاریم، اصلا طرفو دوست نداریم که این رفتارا رو انجام می‌دیم» و چیزایِ این‌طوری! ولی قضیه اصلا توصیه‌هایِ اخلاقی و نقدِ رفتاری و پند و اندرز نیست! گویا من کاملا با موجودی طرفم که هرکاری می‌کنه تا منو به دست بیاره و تموم هم نمی‌شه انگار! آخه چه‌طوری می‌شه یکی رو دوست داشته باشی، بعد کاری کنی آدمی که دوستش داره رو از دست بده؟!

واقعا اون روزایی که تویِ سال‌هایِ دور باهاش آشنا شدم، تویِ مخیلم هم نمی‌گنجید چنین رفتاری داشته باشه! و شیش-هفت سالِ پیش، حتی نمی‌فهمیدم داره چی‌کار می‌کنه که بخوام جلوش رو بگیرم یا نه! این‌که یه نفر حاضره هرکاری کنه و هرچیزی رو ازت دور کنه که خودش کنارت باشه و اصلا هم براش مهم نیست که تو چی دوست داری و از چه راهی می‌خواد به خواستش برسه، یا. خلاصه‌تر بگم، استاکر داشتن اصلا چیزِ خوبی نیست. خصوصا این‌طوریش! نمی‌فهمم. سواستفاده‌گری در این حد که تا دیده یه دعوایی پیش اومده، وانمود کرده اون‌قدر با من صمیمیه و تا اون حد به من نزدیک شده که. مثلا با "جایی که هیچ‌وقت نتونست و نمی‌تونست داشته باشتش" به "کسی که اون‌جا بود"، دهن‌کجی کنه؟! هااااااا؟!

الان چند دقیقست دارم فکر می‌کنم بعد از بلاک‌کردنش دقیقا چه قدرت‌هایِ تخریبی‌ای داره:)) و دارم به این فکر می‌کنم که. سعی کرد چیزایی که می‌خواستم رو ازم بگیره؟ چیزایی که دوست داشتم رو خراب کنه؟ آدمی که دوست داشتم رو اذیت کنه؟ وانمود کنه خیلی بهم نزدیکه که آدمایِ نزدیکِ بهمو حرص بده و. طوری به نظر بیاد که انگار. آره؟ یعنی حتی به همون توهم هم راضی بود؟ یعنی وقتی نتونست "اون‌جایگاه" رو داشته باشه، حتی به اذیت‌کردنِ کسی که "اون‌جایگاه" رو داشت هم قانع شد؟ یعنی صرفا خواست تاجایی که می‌تونه "اون‌جایگاه" رو ازش بگیره؟ یعنی قرار هم بوده طوری باشه که من آدمِ جالبی به‌نظر. نیام؟ خــــب. خیلی خب! جالب می‌شه. خیلی جالب می‌شه.

این‌که جلویِ یه استاکر، رویِ چیزی کنترلی ندارم، آزاردهندست. این‌که می‌دونم اگه بخواد اذیت کنه چی‌کار می‌کنه و چه بازی‌ای راه می‌ندازه و کجاها چیا رو وانمود می‌کنه، ولی در عینِ حال کاریش هم نمی‌تونم بکنم. این‌که تنها نقطه‌ضعفِ من تویِ این بازی، بزرگ‌ترین نقطه‌ضعفِ من هست خوب نیست؛ ولی خب. اگه که بازی‌ای وجود داره، اینا هم جزوِ شرایطشه انگار.

جدایِ این، دردناکه که یکی می‌خواست "همه‌چیزایی که بود" تموم بشه و بعد تموم شدنش رو می‌بینه. شاید به‌ترین چیزی که می‌شد به این آدما نشون داد ، "درست‌موندنِ همه‌ی چیزایی که سعی کردن یا خواستن خراب شه" بود. دلم نمی‌خواست آدمایی که "تموم‌شدنِ همه‌ی چیزایی که بود" رو می‌خواستن، چیزی بجز "خوب و درست‌موندنش" رو ببینن! اما انگار تنها چیزی که می‌بینن، خرابی‌هاست و شرایطی که می‌شه بعضی‌ها این‌چیزا رو راحت به من بگن. ولی خب. به‌هرحال به منِ تنها هم ربط نداشته و اینم جزوِ شرایطِ زندگی بوده انگار. هرچی که باشه، آخرِ این رویه‌ای که دارم می‌رم جلو، این‌بار چه تنها باشم و چه "هرکسی" کنارم باشه، یا جایی برایِ نگرانی نمی‌مونه، یا چیزی برایِ نگرانی نمی‌ذارم.

 

 

+ بعد این چرا من هرکاری می‌کنم، یه چیزی می‌ذاره که انگار دخیل بوده تویِ فکر و تصمیم و عمل‌کردِ من؟! خب که چی؟! به کی می‌خواد نشون بده. جلویِ کی می‌خواد رول بازی کنه که ما خیلی خوب و کول و خفنیم؟ دیگه این‌که هیچ علاقه‌ای بهش ندارمو همه می‌دونن! یا اصلا کی می‌بینه؟!! پس چرا؟! تویِ این مورد، نمی‌تونم بپذیرم این‌کاراش دلیلی نداره.

+ یعنی واقعا همه‌ی این‌کارایی که نوشتم رو ارادی کرده؟ خودآگاه بوده؟ خیلی بیش‌تر از اینا باید درباره‌ی ن مطالعه کنم گویا:|

+ بعد باز می‌گه من قدیمی‌ترین و به‌ترین و خفن‌ترین دوستشم و خیلی دوستم داره؟! کدومش بالاخره؟! بچه بوده از چی تغذیه کرده؟ قوتِ غالبش چی بوده که با همین اندک‌ابعادش این‌جوریه؟ نمیاد بهش! چرا یه نفر به این‌طوری بودنش رضایت می‌ده؟!! یا. ماجرا از این چیزا رده!

+ یعنی تا چه‌حد کج‌مغز شده بودم که این. آخه این؟!

+ من واقعا شاکیم که چرا زودتر کسی چیزی بهم نگفت! چرا زودتر نفهمیدم این اتفاقا افتاده. واقعا شاکیم. احمقانست که وقتی من حالم اون‌قدر بد بوده و هیچی نمی‌فهمیدم، حتی کسی هم. بهم نگفته. یکی از بیرون بخواد همه‌چیو خراب کنه و خراب هم بشه واقعا؟

+ آتناتایپ‌ها کِی می‌فهمن اون آپولوها و زئوس‌هایی که راحت ازشون بازی می‌خورن و خر می‌شن و هرجوری می‌شه کنترلشون کرد، هرمس ندارن؟!

+ یا مثلا از آرشیو: تضمینِ داشتنِ امنیتِ صمیمیتِ تصنعیِ نمایشیِ مسخره‌ای که خواستی منو بازیگرش جا بزنی یا شایدم زدی چی بود؟ حتی با قصه‌سازی‌هایِ مسخرت، چه‌قدر کم و پوچ و وقیح بودی که فکر کردی حتی درحدی هستی که بخوای به در حدش بودن فکر کنی؟ تضمینی نداشت. تضمین می‌کنم که تضمینی هم نخواهد داشت.

 

+ من چه‌طوری این‌قدر استاکر دورم دارم؟:| چرا؟ چمه؟ چی توم می‌بینن؟ ول‌کنشون به کجام اتصالی می‌کنه که تعمیرش کنم آخه؟

+ چی‌کار می‌کنین که تو فلان‌مدرسه اسمم یهو پخش می‌شه یا تویِ فلان‌دانشکده معروف می‌شم و نهایتا یه نفر از اعضایِ اون محیط رو صرفا یکی-دوبار دیدم؟! خب دِ بگین لامصبا! شاید بشه از روش‌هایِ تبلیغاتیتون تویِ کارم استفاده کنم. بابا تازه من از این چند کیلومتر محلِ ستم تقریبا خارج هم نمی‌شم! الان به‌ترین؟!

+ با هر نیمه‌عمری هم که حساب می‌کنم، باید استاکرایِ دورم تموم می‌شدن:| یعنی چه.

+ حقیقتا به یه باتدبیرِ وحشی نیازمند می‌شم معمولا.

+ ولی آخرش خودم مجبورم همه‌ی کارا رو کنم:|

 

+ چه‌طوری می‌شه یکی رو دوست داشت و این رفتارها رو باهاش کرد؟ چه‌طوری این‌کارا رو کرد؟ یعنی چی که وقتی یکی رو دوست داری و به دستش نمیاری، بزنی بتریش و چیزایی که دوست داره رو خراب کنی؟! اسمِ این رو چه‌طوری می‌شه گذاشت دوست‌داشتن؟ یا. وقتی کسی رو دوست نداریم بی‌خیالش می‌شیم و می‌ریم دیگه! چرا یا رولِ "عاشقِ شیدا" رو باید بازی کنیم یا "حملاتِ انتحاری" انجام بدیم؟! ای بابا.

+ دوست‌داشتن؟ سرِ جاش! اما تحمیل‌نکردن و مستقل‌بودن هم لازمه دیگه. دوست‌داشتن؟ وقتی نمی‌شه بود، باید احترام گذاشت دیگه! ای بابا.

+ حافظ می‌گه: که اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست؛ حرامم باد اگر من جان به‌جایِ دوست بگزینم». وقتی این‌طوری نیستین. مگه مجبورین؟ بی‌خیال شین! هم وقتِ خودتون رو الکی تلف نکردین، هم تویِ توهم نبودین و از دنیا جا نموندین، هم اعصابِ بقیه رو خراب نکردین، هم برایِ دیگران بی‌اعتمادی ایجاد نکردین، هم عصبانی و انتقام‌جو نمی‌شین بعدِ یه مدت. دوست‌داشتن هیچ‌وقت به حرف نبوده. اگه حس می‌کنین "دیگه" این‌طوری نیستین، می‌تونین آدم‌هایِ محترم و باشخصیتی باشین و به خودتون و بقیه احترام بذارین و محترم هم بمونین. اگرم فهمیدین هیچ‌وقت این‌طوری نبودین؟ خب دیگران مقصرِ این‌که خودتون رو درست نمی‌شناختین نبودن! حداقل رقابتش نکنید که "نه! من حتما باید امتیازِ این مرحله رو بگیرم" و برید! این‌که خودتون رو نمی‌شناختید خودش وضعیتِ درستی نبوده. دیگه با "بازی" و "خراب‌کاری" و "انتقام"ی که به طرف اصلا ربطی هم نداره، کارایِ اشتباهِ بیش‌ترو نکنید.

+ و. شواهد نشون می‌ده در کودکی بجز چندتا استثنا، کلا دوست‌انتخاب‌کنِ فوق‌العاده افتضاحی بودم.

+ امیر! با توجه به این‌که تنها بازمانده‌ی اون دوران محسوب می‌شی. تو هم احتمالا یه کاری کردی که خدا پارت کرده. خودمم احتمالا یه کاری کردم که بازم کردن.

+ من یه تیپِ پنجیِ مظلوم‌نمام و به نظر میاد ازم بعیده که. با من چی‌کار دارین آخه؟

+ درک کنین دیگه! الان حالم بده، از پنج به هفتم طبیعتا:| [انیاگرام یاد بگیرین:دی]

 

 

بعدنوشتی "در بابِ دل‌زدگی": نمی‌خوام فعلا "در بابِ دل‌زدگی" چیزی بنویسم، باید بیش‌تر فکر کنم، اما در حدِ یه پی‌نوشت بگم که: حقیقتا فارغ از پروژه‌ها و زمانی که از دست رفت. فارغ صدتومن کم‌تر در آوردن تویِ یک سال و نیم و فارغ از فرصت‌هایِ کاری و غیره‌ای که از دست رفت، اعتمادِ نادرست و حسابِ اشتباهی که باز کردم و دل‌زدگی آزاردهنده‌تره. به‌هرحال، شاید بهم نیاد، اما من رفتن از "پیشِ آدم‌ها" و "پروژه‌ها" و "شرکت‌ها" و "جایگاه‌ها" و غیره رو خوب بلدم؛ اما باید فکر کنم. کارِ درست چیه؟ کاش این‌طوری نمی‌شد.

هفدهم: شبیهِ‌واره‌ی چیزی که نمی‌گنجد

شانزدهم: درهم‌نوشته‌ی کمی در بابِ تسلیم

پانزدهم: در نکوهشِ استاکرِ پرتکرار

رو ,هم ,یه ,دوست ,کنه ,این‌که ,چیزایی که ,رو دوست ,به من ,باشه و ,یه نفر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

World science ✌رونق تولید✌